معنی از سرداران دیلمی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دیلمی

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) رجوع به حسن بن محمد و رجوع به حسن دیلمی شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) فیروز دیلمی. رجوع به فیروز دیلمی شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) قابوس بن وشمگیر دیلمی. رجوع به قابوس وشمگیر و تاریخ ایران عباس اقبال شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) علی دیلمی عمادالدوله. رجوع به عمادالدوله دیلمی و تاریخ ایران عباس اقبال شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) احمدبن بویه دیلمی. رجوع به احمدبن بویه شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) رجوع به حسن دیلمی حکیم... در همین لغت نامه شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) علی بن جوزی در کتاب صفهالصفوه ج 4 ص 261 در ذکر برگزیدگان از عباد شام که گمنامند گوید: عابدی بوده است بنام دیلمی که در یکی از غزوات مسلمانان بدست رومیها اسیر و بدار آویخته شد و چون مسلمانان آن را بدیدند به رومیها حمله نمودند و دیلمی را که هنوز جان داشت بپایین کشیدند.

دیلمی. [دَ ل َ] (ص نسبی) منسوب است به دیلم که بلاد معروفی است. (از انساب سمعانی). || نام قومی است و گویند که قوم مذکور موی مجعد بسان زنجیر دارند. (غیاث) (آنندراج).
- موی دیلمی، فرخال. سبط. (یادداشت مؤلف). || دیلمی وار. چون دیلمیان. چون دیلمی. (یادداشت مؤلف):
خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان.
خاقانی.
|| (اِ) غلام و بنده:
اسلاف تو برحمت حق حامی ویند
بی زحمت پیاده و سرهنگ و دیلمی.
سوزنی.

دیلمی. [دَل َ] (اِخ) کوهی است مشرف به مروه. (منتهی الارب). اصمعی در ذکر کوه شیبه گوید. این کوه متصل به کوه دیلمی است و آن مشرف بر مروه است. (از معجم البلدان).

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) کیکاووس بن اسکندربن شمس المعالی قابوس وشمگیر ملقب به عنصرالمعالی. رجوع به کیکاووس بن اسکندر و عنصر المعالی و مجمعالفصحاء ج 1 ص 53 شود.

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) از شعرا و علمای سابق بود و بعضی قزوینی اش شمرند و از تخلصش معلوم است، علی ای حال شاعری ماهر و خوش طبع بوده است. (از مجمعالفصحاء ج 1 ص 218).

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) شیخ ابوالحسن دیلمی که ظاهراً اسم او چنانکه از شیرازنامه ص 99 استنباط میشود علی بوده از معاصران شیخ کبیر ابوعبداﷲ محمدبن خفیف متوفی بسال 371 هَ. ق. بوده و تألیفی داشته در مشیخه ٔ فارس یعنی در شرح احوال مشایخ عرفای آن مملکت و تألیفی دیگر داشته در شرح احوال شیخ کبیر سابق الذکر و مؤلف شدالازار از این هر دو تألیف او نقل کرده است. (شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار چ قزوینی حاشیه ٔ ص 4).

دیلمی. [دَ ل َ] (اِخ) ابوالحسن (یا ابوالحسین) مهیاربن مرزویه (متوفی بسال 428 هَ. ق. شاعر معروف عرب زبان ایرانی الاصل که توسط سیدرضی از زردشتی بدین اسلام گروید (394 هَ. ق.). مهیار دیلمی از نظر معانی شعری مبتکر و از جهت سبک قوی و استوار بود. حر عاملی درباره ٔ وی گوید. مهیار جامع فصاحت عرب و معانی عجم بود. زبیدی گوید شاعر زمان خود و فارسی الاصل و از مردم بغداد بود که در درب الرباح کرخ سکونت گزید، و درهمانجا درگذشته است و تذکره نویسان مهیار را ملقب به الکاتب ساخته اند و شاید این لقب از آنجا پیدا شده است که او زمانی در دیوان سمت کتابت را داشته است بنابگفته ٔ هوارت محل ولادت مهیار در دیلم جنوب گیلان در ساحل بحرخزر بوده است و او برای کارهای ترجمه به بغداد فراخوانده شد. گویند که مهیار از مذهب تشیع پیروی کرده و از غلات شیعه بوده است و دلیل بر آن را دشنام او به صحابه میدانند. دیوان شعر او در چهار جلد بچاپ رسیده است و علی الفلال کتابی در زمینه ٔ تحقیق در اشعار و سبک و اسلوب مهیار باسم «مهیار الدیلمی و شعره » بچاپ رسانیده است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 264).

فرهنگ فارسی هوشیار

دیلمی

(صفت) منسوب به دیلم از مردم دیلم جمع دیالمه (ع)

معادل ابجد

از سرداران دیلمی

618

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری